گونه ام را مثل آبله چال چالی کرده اند
هر کسی بر صورت خود چیزکی مالیده بود
یا کرم مالی رخم را یا ذغالی کرده اند
گردنم را بهر ماچی سوی خود هرکس کشید
تا که قوزم را در آورده هلالی کرده انه
هر که چیزی خورده و با آن لبش ماچم نمود
گونه ام را قیمه ای یا پرتغالی کرده اند
این یکی بوی رطب میداد و آن هم بوی سیر
زین سبب حال مرا حالی به حالی کرده اند
آن یکی شل بوسه میزد دیگری سفت و خشن
صورتم را مثل گربه خال خالی کرده اند
شخص دیگر گونه ام را چون کنه چسبیده بود
دیگران ما را سوا با قیل و قالی کرده اند
هر چه در رفتم که تا دیگر نبوسندم ولی
زورکی پیدا مرا در هر حوالی کرده اند
یکنفر یاد ننش افتاده ماچم می نمود
عده ای هم یاد یاران خیالی کرده اند
با آدامسش یکنفر دیگر سبیلم را کشید
گونه ام را دیگران از ریش خالی کرده اند
اولش را هم بگویم فکر بد اصلا نکن
جمله دور از معصیت ماچم حلالی کرده اند
هیچکس از جمع آنها درهمی قرضم نداد
بی تعارف ماچ را بی یک ر یالی کرده اند
حاصل این ماچ مالی صد مرض شد عایدم
صورتم را پیسی و جوشی و گالی کرده اند
ماچ را باید به جایش خرج کرد و ول نداد
عاشقان این نکته را بر خلق حالی کرده اند